نام:حجت الله رحیمی
جنسیت:مرد - مجرد
محل ست:دل - عشق
درباره من:نوکر حضرت عشق علیه السلام
تحصیلات:دیپلم صبروزینب شناسی
رشته تحصیلی:حب الحسین علیه السلام
محل تحصیل:دانشگاه خانم زینب کبری سلام الله علیها
حرفه:غلام حسین .اهل روضه واشک ی و بزم نوکری ارباب
شغل:عملگی هرجا که نام حسین باشد وبس.
محل کار:هرجاکه مادرش صلاح بداند.
مهارتها:نوکر پایه یک ارباب عشق.
شهیدحجت الله رحیمی» یكی از آنهایی است كه به حق، فرموده ی:
امام ای" را بار دیگر به منصه ظهور رساند كه:
آن روزها دروازهای برای شهادت داشتیم، امّا امروز معبری تنگ!
هنوز هم برای شهادت فرصت هست، دل را باید صاف كرد.»
خادم الشهید در تاریخ 1368/12/24 در خانواده مذهبی در شهر باغملك چشم به جهان گشود.
شهید حجت الله رحیمی از سال 1379 فعّالیّتهای خود را در پایگاه بسیج و مسجد سیدالشهد آغاز كرده وی در سال 1384 به عنوان عضو فعّال بسیج در ابتدا مسئول اطلاعات و بعدها مسئول فرهنگی پایگاه مقاومت امام حسین (ع) باغملك منصوب شد وی در سال 1385 هیئت خانگی نورالائمه را با هدف گسترش فرهنگ معنوی اهل بیت (ع) عصمت و طهارت راه اندازی نمود و صدها مراسم مذهبی در مناطق مختلف استان خوزستان برگزار كرد و در بین جوانان استان از محبوبیت خاصی برخوردار بودن شهید از سال 1386 به عنوان خادمالشهیدا در ستاد راهیان نور خدمت نمود. وی دانشجوی آزاد باغملك در سال 1390 به عنوان مسئول بسیج دانشگاه آزاد اسلامی باغملك منصوب شد.
ویژگیها:
شهید رحیمی از ویژگیهای اخلاقی و شخصیت و معنوی خاصی برخوردار بوده است و رعایت ادب، حفظ حرمت دوستان، گفتن یا زهرا و یا علی در ابتدا و انتهای مكالمات تلفنیاش به جای سلام و خداحافظی ـ اقامه نماز اول وقت زبان و خاص و عام بوده است
ایشان بسیار انسان محجوب صبور و مهربان بودند و در فضای خانواده یك الگو برای دیگر فرزندان بود. ایشان همیشه با همان لبخند زیبایشان به پدر و مادر خود احترام و دستهایش را با رضایتی كامل و عشقی خاص میبوسید.
شهید علاقه و تعصب خاصی نسبت به اهل بیت (ع) به خصوص حضرت زهرا (س) داشتند و در هر كاری از این بانوی كریمه مدد میجوستن و ذكر یا زهرا (س) را همیشه بر لب داشتند.
ایشان همیشه لبخندی ملیح و زیبا به لب داشتند و ظاهری دلنشین و باطنی پاك.
شهید شیفته و دلباخته قدوم مقام معظم رهبری بودهاند و همیشه نگران حالات حضرت آقا بودند و به همین دلیل میتوان او را به حق از جوانان نسل سوم انقلاب نامید.
ایشان طبق عادت دیرینه خود به دیدار خانوادههای شهدا در روستاهای محروم میرفتند و برایشان مواد غذایی و غیره تأمین میكرده و بسیاری از این كارهای شهید بعد از شهادتشان آشكار شد و بیشتر كارهایشان را فی سَبیلِ اللّهِ انجام میدادند.
سر انجام:
شهید رحیمی در حالیكه تنها 6 روز تا تولد 22 سالگیاش باقی مانده بود در ساعت 7:45 صبح مورخه 1390/12/در خرمشهر مقابل پادگان دژ زمانی كه مشغول هدایت اتوبوس كاروان راهیان نور بسیج دانشجویی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر 8 در منطقه اروند كنار آبادان بود بر اثر برخورد یكی از اتوبوسهای راهیان نور به وی از ناحیه پهلو مانند مادرش حضرت زهرا و كبود شدن صورت دعوت حق را لبیك گفت و به فوز شهادت نائل آمد.
آری شهید حجتالله رحیمی میشود شهید ابراهیم همت نسل سوم، كه برایمان سرود ولایتمداری سر میدهد و همواره عشق مادرش زهرا(س) را در دل فریاد میزند.او از همانهایی است كه اگر اتاقش شده است سنگر شهدا و حجلهاش را با دستان خود آذین كرده پس بیشك به آن عمل میكند. او از آن دسته انسانهایی نیست كه عكس شهدا را به دیوار بزنند و عكس شهدا عمل كند. او آنجا میشود شهید حجت الله رحیمی كه مكان و زمان شهادتش هم بر او واضح و لحظه شهادتش ذكر نام حضرت زهرا (س)زمزمه درونیاش میشود. .
همیشه ذكرش یا فاطمهاهرا بود با هر كسی هم كلام میشد
ابتدا و انتهای صحبتش یازهرا بود و یا علی.
پدرشهیدنوشت.
یك روز قبل از شهادتش یعنی چهارشنبه اهواز بودم، ساعت حدود ۱۰ یا ۱۱ بود به حجت زنگ زدم كه میخواهم برایت ماشین بخرم كی میآیی؟! اصلاً خوشحال نشد گفت تا ببینم چه میشود. به هیچ عنوان برای مال دنیا ارزشی قائل نبود. فردای آن روز یعنی پنجشنبه تلفن همراهم زنگ خورد كه امام جمعه و فرمانده سپاه، بچههای بنیاد شهید و. میخواهند به منزل ما بیایند، ۱۵ نفری بودند اول فكر میكردم بحث انتخابات است بعد كه آمدند، تازه متوجه شدم چه اتفاقی افتاده گفتند: حجت. گفتم خوش به حالش، خودش هم میدانست كه این بار به شهادت میرسد.
مادرشهیدنوشت.
خدا به وعدهاش عمل كرد
من لیلا شریفی، مادر حجتالله هستم. پسرم عاشق حضرت زهرا بود. او چون یك فرشته در دستم به امانت بود كه به لطف خداوند امانت را به صاحبش سپردم. دعایش میكردم. من همیشه خیرش را میخواستم. به خدا میگویم من همیشه مدیونش هستم. چراكه فرزندم را نوكر حضرت زهرا (س) و اهل بیت (ع) كرد. عشق شهدا در دلش بود و زمزمه یا زهرا» از لبانش نمیرفت. چون مادرش حضرت زهرا هم مظلومانه شهید شد. همه فكرش این بود كه باید راه شهدا را ادامه بدهیم و پشت سر ولایت فقیه باشیم و دل آقا را به دست بیاوریم. من خوشحالم كه پسرم قدم در راه دین، اسلام، قرآن، امام، ولایت و شهدا گذاشت.اگر امروز پسر دیگرم حسین هم در راه اسلام و قرآن برود من راضیم. اصلاً ناراحت رفتن حجت نیستم او زنده است و من خوشحالم.
جایش خالی است، این برایم كمی سخت است. سال هاست كه حجت به این راهها میرود و من از این بابت بسیار خوشحال بودمشهید همت نسل سوم.
شهید همت نسل سوم، از زبان دوستانش.
علی مقدس:
من با حجت رفاقت چهار و پنج ساله داشتم كار ما با مؤسسه طلایهداران نور آفاق آغاز شد، یعنی از سال 1385. خادمان راهیان نور دو دستهاند. بچههای مقر و بچههای تیمخلق خوی او شبیه اسمانی ها بود او به درد زمین نمیخورد
بهروز شهریاری :
گاهی اوقات كه من در برخی موارد و به خاطر كار افرادی دیگر، عصبانی میشدم، او بیشتر صبوری میكرد و به من هم میآموخت كه صبور باشم، میگفت حاجی ببخش، حلالشان كن.دعای ندبه آخر از همه بچهها خداحافظی كرد و حلالیت طلبید گفتم مگر میخواهی بروی و برنگردی؟! گفت: بله دعا كن، احتمالاً همین جوری شود،» گفتم كار دانشگاه؟!! خندید و گفت: اونطرف».نیروی ارزشی و ولایتی بود برای ما، جایش بسیار خالی است، بچهها نمیتوانند فقدانش را پر كنند.
سیدعلی حسینی:
در پادگان دژ هم شب آخر را نخوابیده بود تا صبح بیدار بود بچهها گفته بودند بخواب فردا كار داریم گفته بود من فردا میروم به كربلا. با شما نیستم و گریه كرده بود.
حسین یزدی:
اصلاً اهل خودبینی و كلاس گذاشتن نبود، با همه مهربان و خوشرو بود.كارهایش را با اخلاص انجام میداد. و در كارهایش پشتكار عجیبی داشت. اگر میخواست كاری انجام بدهد تا آخرش میایستاد حتی اگر كسی كمكش نمیكرد. خندهرو و خوش برخورد بود و به قول خودمانی خیلی تو دل برو بود. برای همین خیلیها مجذوبش شده بودند.به خاطر همین در تشییعاش همه شهر آمده بودند.
شهید حجت نوشت.
صحبتای شهید در لحظات پرکشیدنش.
(آقا حجت لحظه شهادتش که غرق در خون بود با حاجی حرف میزد میگفت: حاجی به دوستام بگورهبر رو تنها نذارند. حاجی به دوستام بگو :اگه رفتند کربلا و خواستند انگشتر یا کفن سوغات بیارند یه وقت نبرن حرم آقا تبرک کنند .آخه چطور میخوان ببرن پیش آقایی که خودش نه کفن داشته نه انگشت.)
شهید حجت نوشت.
این جمله همیشه ورد زبانش بود او که خود را نوکر مادرش زهرا می دانست:
بر من لباس نوکری ام را کفن کنید
نوکر بهشت هم برود باز هم نوکر است
یا زهرا (س)
پروردگارا.
تو خود گفتی هر كه عاشق من باشد، عاشقش خواهم بود
و هركه راعاشق باشم شهیدمیكنمو خونبهای شهادتش رانیزخودخواهم پرداخت
خدایا! من عاشق توام، پس خونبهایم را كه شهادت است به من پرداخت كن.»آنکس که تو را شناخت جان چه کند؟
فرزند وعیال وخانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی!
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟
مقدادنوشت.
اولین سالی بود که بعد کلی دوندگی طلبیده شدیم بریم اردوی خادمین شهدا از تهران اعزام شدیم با کلی درد سر ر سیدیم منطقه .مارو از قبل سازماندهی کرده بودن خیلی دوسداشم تو شلمچه خادم باشم اما قسمت نشد .مارو فرسادن منطقه خودمون شهدای گمنام دشت عباس همون جایی که از قبل تفکیکمون کرده بودن .هوا خیلی گرم بود اساسی از لحاظ روحی برو بچها همگی بهم ریخته بودن خصوصن خودم حتی حوصله ی حرف زدن هم نداشتیم فرمانده اومدو بعد خوش امد گوییو بعد صحبتای تعیین وظیفه دید خیلی خسته اییمو بی حوصله اذن استراحت داد تازه رسیده بودیم خیلی گرسنه و شاکی بودیم منکه دیگه بی حوصلگی امونمو بریده بود تو چادر دراز کشیدم که سرو صدا یی به پا شد چن تا جوون از خادمین کادر با شور هیجان خاصی اومدن واسه توزیع نهار وقتی اینا اومدن کلن روحییه ی بچه ها عوض شد همه انگاری طروات خاصی گرفته بودن و اقعن شور ذوقشون قابل تشریحه بعد صرف نهار یکی از اون بچهای خادمین کادر که ظاهری معنویو لبی خندون داشت اومدو با بچه ها بگو بخندراه انداخت خیلی خودمونی ظرفاو سفره رو جم کرد نشستیم صحبت از منطقه خیلی پسر جالبی بود خودشم چون متوجه خستگی بیش از حدمون شده بود اومدوکلی بگو بخند را انداخت تا روحیمون عوض شه واقعن .شرایط سخت بود بعد چن دقه من یادم اومدنماز عصرمو نخوندم پاشدم وضونمازو خوندم دیدم اومد کنارم نشستو بعد چن دقه احوال پرسیو خوش بش گف اسمم حجته حاجی کارم گیره اساسی دعام کن منم خندیدم گفتم داداش ما خودمون بد تر از تو گیر بازاریم دعامون چپ می !!!!گفت عیبی نداره بذا بزنه شما دعامون کن گفتم دعات میکنم اما خرج داره . تسبیح دستش خیلی خوشگل بود چشمو گرفت قانع بودم خرجش فقد گرفتن تسبیحش باشه فرمانده صداش زد برو بچهای تدارکات بودن باید میرفت !!!1تسبیحو داد خدافظی کرد خیلی سریع رفت گفت دعا یادت نره امشب میام پیشتون یازهرا گفتو رفت شب نیومد امارشو گرفتیم گفتن اسمش حجته از بچه حزب اللهی های ته مرامو مشتیه هرساله پاتوقشون تو منطقسو از بچهای خادمین کادر هستند منتظرش بودیم تا فردا بیاد . بچهای تدارکات میومدن تغذیه مونو میدادنو میرفتن اما دیگه خبری از حجت نبود انصافن با اینکه فقد چن ساعت دیده بودیمش اما خیلی پسر جذابو تو دل برویی بود روزای خوبی بود تا به خودمون اومدیم گفتن وسالاتونو جم کنیداردو تمومه باید برگردین سر صب بود داشتیم بر میگشیم که خبر شهادت حجت بهمون دادند با اینکه زیاد نمیشناختیمش اما حزن عجیبی گرفته بودیم یادش بخیر حالا دیگه حجت اسمونی شده یه یادگاری ازش دارم خدا کنه شفاعتمونم بکنه .حجت جان پیش ارباب خوش بگذره واقعن خوش بحالت پسر.!!!!!!
عشق بازی با رفقا چه حالی دارد...
خدایا شهادت نصیبمان بگردان..الهی آمین
50...حجاب خون بهای شهیدان است..آهای مسئولین با تدبیر جدی بگیرید
,كه ,شهید ,حجت ,هم ,زهرا , ,زهرا س ,حضرت زهرا ,و به ,
درباره این سایت