محل تبلیغات شما
      سلام بابا.بابا دلم خیلی گرفته.
                                                                    

وتو چه میدانی ازدل صبور من که بابا ندیده.دست نوازش باباحس نکرده. 

سه ساله که بود پدرش اسمانی شددانشگاه که قبول شدگفتند

گفتند:با سهمیه ی پدر شهیدش قبول شده.ولی کسی نبود که درک کندوبفهمد

کلاس اول وقتی که خواستندبه او یاد بدهند که بنویسد

بابا.بابا

بااینکه یک کلمه است اما او .

اما او از هجر ونبود بابا یک هفته در تب سوخت اماننالیدوبازهم صبوری کرد  

  با.با

دو بخش دارد : با با که می شود باباهمین که هست درآن قاب عکس آن بالا

همین که زل زده بر چشم های غمگینم.نشسته در دل خاک آن جسم پاک بابا.
همین که نیست که غمخوارم شود گاهی.اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما.
همین که نیست کشتی بگیرد او با من.تا در آغوش بگیرمش مثل یک رویا .
همین که نیست که با هم برویم.به مسجد ، هیئت ، خرید و یا هرجا.
چرا ز قاب تکانی نمی خوری ای مرد؟!.چرا سراغ نمی گیری از من تنها بابا.

     با.با

نمی دانم اگر این قلم را رها کنم تا کجا تاب نوشتن دارد؟!

اما این دل دگر تاب ندارد.می دانی این قلم را چه می راند ؟

درد! دردی که هر سال ، امروز، سنگین تر می شود!

من شاید یکسال به تو نزدیکتر شوم اما این درد چنان بر پشتم سنگینی می کند.

که اگر روزی نزدت بیایم شاید تو دیگر نام و نشانم را ندانی ! مرا از یاد برده ای . بابا

.قدری هم به ما دل خوش نشان بده خوش انصاف !

ذره ای هم به فکر خاک باش می دانم در افلاک منزل داری ،

اما به رسم میهمانی هم که شده از محله ی ما عبور کن .

می گویند هستی ، زنده ای ! اما .؟!.اما می دانی چه شده ؟

چشم دلمان کور شده ،.

پرده ی گوشهایمان پاره شده ، .

آوای آسمانی خدا را هم نمی شنویم.

و فقط از زاویه ی زنگار گرفته می نگریم ، اشکمانرا هم باید از صافی بگذرانیم !!!!!

     

      یادش بخیر باز ی بابابا

http://s2.picofile.com/file/7567823759/526300_439705572755583_722993355_n.jpg
                

      

         حکایت نوشت.


                                  دخـتـری کـه آرام بـ ـابـ ـا را نـ ـاز مـی کـرد

                    دِلـَتــ که هوای بابا را بکند.عیبی ندارد.
                    دیـگر نـه کـربـلا مـی خواهی نـه عـاشـورا
                    فقط چـشمانـتــ خـرابـه شـام مـی بـیـند
                    و دخـتـری کـه آرام بـ ـابـ ـا را نـ ـاز مـی کـرد.
                    سخت است بابا.چرا نمی آی به خوابم.


                               در مدرسه ی کربلا.
                کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخش دارد .
                   بخشی در صحرا و بخشی در بالای نیزه اما
              اما اینکه عمو چند بخش دارد فقط بابا میداندو بس.

   
         دلتنگی نوشت.

 

               


                                            یادت باشد.
                       یادت باشد که بابای تو نان داد ولی بابای من جان داد ،
                                    خون داد و رفت از پیش من .

بابا جان باز سلام
ای پدر جان این منم زهرایت، دختر كوچك تو
ای امید من و ای شادی تنهایی من! به خدا این صدمین نامه بُوَد.
از چه رو هیچ جوابم ندهی؟ یاد داری كه دم رفتن تو، دامنت بگرفتم. من به تو می گفتم پدر این بار نرو.
من همان روز بله فهمیدم، سفرت طولانی است.
از چه رو ای پدرم تو به این چشم ترم هیچ توجه نكنی. به خدا خسته شدم. به خدا قلب من آزرده شده.
چند سال است كه من منتظرم. هر صدایی كه ز در می آید، همچو مرغی مجروح، پا سوی در تاخته ام.
بس كه عكست به بغل بگرفتم، رنگ از روی من و عكس چو ماهت رفته است.
من و داداش رضا، بر سر عكس تو دعوا داریم. او فقط عكس تو را دیده پدر. با جمال تو سخن می گوید.
مادرم از تو برایش گفته. او فقط بوی پدر را ز لباست دارد. بس كه پیراهن تو بوییده. بس كه در حال دعا روی سجاده تو اشك فشان نالیده، طاقتش رفته دگر. پای او سست شده. دل او بشكسته.
به خدا خسته شدیم. پدرم گر تو بیایی به خدا، من ز تو هیچ تقاضا نكنم. لحظه ای از پیشت، جای دیگر نروم. هر چه دستور دهی، من بلافاصله انجام دهم. همه دم بر رخ ماه و قدمت بوسه زنم. جان زهرا برگرد.

 
     
    و باز هم دلتنگی نوشت.



لالا.لالا.گل پونه .

نه ! خوابم نمی برد.خیلی وقت است که چشم های بابا ندیده ام روی هم نمی رود !

بچه که بودم وقتی خوابم نمی برد عزیز جون می گفت : ستاره ها را بشمار ! و من  به جای ستاره ها

روزهای نبودنت را می شمرم !!

راستی بابا، 22سال نبودنت یعنی چند روز ؟؟!

مادر که می گوید: یک قرن .!!

بابا 22سال است که هر وقت می گویند: نام پدر ؟ صدای سوختن دلم را می شنوم .

بابا مادر هنوز فکر می کند که تو می آیی .

هر سال من را می فرستد فکه دنبال تو بگردم و خودش خانه را آماده می کند برای آمدنت .

بابا مادر برای روز تولدم شمع 22سالگی خرید !

شمع 22 سالگی خرید و من 22 سال بی بابایی ام را فوت کردم !!!

بابا من دلم  تو را می خواهد . باورت میشود هنوزم که هنوز است، موهایم را نبافته ام !

مرد حسابی نمی خواهی سری به خانه بزنی ؟؟

 مادر می گوید: بابا بوی بهار نارنج می داد ؟؟!!

دیشب که آمدی به خوابم .

دیشب که آمدی و سرم را گذاشتی روی شانه های مردانه ات تا گریه کنم، موهایم بوی بهار نارنج

گرفته بود .

صبح که شد، مادر گفت که می آیی .

اما میدانم که نمی آیی !

بچه های گردان حنظه را پیدا کردی بابا ؟؟!!

پس چرا کسی پیدا نمی شود که تو را برای من پیدا کند ؟!!


 

 
تقدیم به  دل صبوروپردرد

                                             همه فرزندان شهدا خاصه هانیه ابجیه عزیزم                

                                                                                            بر توفیقات افزوون انشاالله.

عشق بازی با رفقا چه حالی دارد...

خدایا شهادت نصیبمان بگردان..الهی آمین

50...حجاب خون بهای شهیدان است..آهای مسئولین با تدبیر جدی بگیرید

  ,تو ,نمی ,   ,، ,هم ,    ,     ,همین که ,به خدا ,را می

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ratdaytrangas Ladonna's info ~World Otaku Crazy~ دستگاه سنگبری قابل حمل westritimu تصویر تعادل دلشاد ANIME CASTLE2 بدانید BDANID ergumteogrup